الجمعة، 24 مارس 2023

تورات pdf

تورات pdf

التوراة ترجمة عربية عمرها أكثر من ألف عام,دسته بندی موضوعی

Webگیاهان تورات. گیاهان تورات. گیاهان تورات. گیاهان تورات. Bahram Grami. Read Article Download Free PDF. Read Article Download Free PDF WebSep 15,  · قورئانی پیرۆزو تورات و ئینجیل و زانست. Addeddate. Identifier. abuarialkurdy_gmail__ Identifier-ark. ark://t16m9fx9c. Ocr Webاعتقاد به مصونیت تورات از تحریف، جزء اصول 13 گانه ایمانی یهودیان است. برخلاف این عقیده، افراد زیادی معتقدند تورات دستخوش تحریف واقع گردیده و در این باره دلایل متعددی در طول تاریخ ارائه شده است ... read more




اَوراهام ابراهیم برخاسته در برابر جماعت آن سرزمین، فرزندان حِت سر فرود آورد. اگر میلتان است كه مِیتم را از پیش رویم به خاك بسپارم به من گوش دهید و از عِفرُون فرزند صُوحَر برای من درخواست كنید،. تا غار هَمَخپِلا را كه در انتهای صحرای متعلق به اوست در میان ملك خودتان، در قبال پرداخت بهای كامل برای گورستان ملكی به من بدهد. و عِفرُون در میان فرزندان حِت نشسته بود. عِفرُون حیتی در حضور فرزندان حِت در برابر مردمی كه به دادگاه شرع آمده بودند به اَوراهام ابراهیم چنین جواب داد. نه آقا، از من بشنو، آن صحرا را به تو دادم و آن مَغارِه را كه در آن است به تو تقدیم كردم. آقا به من گوش بده، بهای زمین كه چهارصد شِقِل نقره است بین من و تو چیست؟ مِیت خود را دفن كن.


اَوراهام ابراهیم حرف عِفرُون را پذیرفت. اَوراهام ابراهیم ، پولی را كه در حضور فرزندان حِت گفته بود، یعنی چهارصد شِقِل رایج برای عِفرُون وزن كرد. در حضور فرزندان حِت، در برابر مردمی که به دادگاه شرع آمده بودند به ملكیت اَوراهام ابراهیم درآمد. سپس اَوراهام ابراهیم ، سارا زنش را در غار صحرای مَخپِلا، كه روی سطح مَمرِه، كه همان حِورُون است در سرزمین كِنَعَن کنعان دفن كرد. آن صحرا و غاری كه در آن است از طرف فرزندان حِت برای گورستان ملكی به اَوراهام ابراهیم انتقال یافت. و اَوراهام ابراهیم پیر و سالخورده بود و خداوند اَوراهام ابراهیم را در هر موردی بركت كرده بود. آن غلام به او گفت: شاید آن زن مایل نباشد به دنبالم به این سرزمین بیاید، آیا پسرت را به آن سرزمینی كه از آنجا خارج شدی بازگردانم؟ ۷.


فقط پسرم را به آنجا بازنگردان. آن غلام دستش را زیر ران اَوراهام ابراهیم آقای خود گذاشت و در این مورد برایش سوگند یاد نمود. آن غلام ده شتر از شتران آقای خود برداشته رفت. سند واگذاری تمام نفایس آقایش در دستش بود. برخاسته به اَرَم نَهرَییم — به شهر ناحُور رفت. گفت: ای خداوند خالق اَوراهام ابراهیم آقایم! هنوز صحبت را تمام نكرده بود كه اینك ریوقا كه برای بِتوئِل پسر میلكا، زن ناحُور برادر اَوراهام ابراهیم زاییده شده بود بیرون آمد. و آن دختر بسیار زیباروی و باكره بود و مردی با او نزدیكی نكرده بود. به سوی چشمه فرود آمد. سبویش را پر نموده بالا آمد. هنگامی كه نوشانیدن او را به پایان رسانید، گفت: برای شترهایت هم آب خواهم كشید تا نوشیدن را به پایان رسانند.


عجله كرد سبویش را در سنگاب خالی كرده، باز به سوی چاه دوید كه آب بكشد. برای تمام شترانش آب كشید. پس آن مرد با حیرت به وی نگریست. سكوت كرد تا بداند آیا خداوند او را موفق كرده است یا نه؟ ۲۲. ریوقا برادری داشت كه نامش لاوان بود. لاوان به سوی آن مرد به طرف آن چشمه به خارج شهر دوید. آن مرد به خانه آمد پوزبند شترهایش را باز كرد، لاوان به شترها كاه و علوفه داد و برای شستن پاهای وی و پاهای اشخاصی كه همراهش بودند آب داد. و خداوند آقایم را خیلی بركت نموده، اَوراهام ابراهیم شخصیت مهمی شده است و خدا گوسفندان و گاوان و نقره و طلا و غلامان و كنیزان و شتران و خرانی به او عطا كرده است. سارا زن آقایم در سن پیری برای آقایم پسری زایید و اَوراهام ابراهیم هرآنچه داشت به او ییصحاق اسحاق بخشیده است.


امروز به سوی چشمه آمدم و گفتم: خداوند خالق آقایم اَوراهام ابراهیم! و به من بگوید: «هم تو بنوش و هم برای شترانت آب خواهم كشید» او همان زنی است كه خداوند برای پسر آقایم مقدر كرده است. قبل از اینكه من صحبت كردن با خود را تمام كنم، اینك ریوقا سبو بر شانه بیرون آمد. به سوی چشمه فرود آمد و آب كشید. به او گفتم لطفا مرا آب بنوشان. نوشیدم و به شترها هم آب داد. از او پرسیده گفتم: تو دختر كیستی؟ گفت من دختر بتوئِل پسر ناحُور كه میلكا برایش زاییده است هستم. حلقه را به بینی و دستبندها را بر دستانش گذاشتم. خم شده به خداوند تعظیم كرده و خداوند خالق آقایم اَوراهام ابراهیم را، كه مرا به راه صحیح راهنمایی نمود تا دختر برادر آقایم را برای پسرش بگیرم درود گفتم. لاوان و بتوئِل جواب داده گفتند: این موضوع از جانب خداوند مقدر شده است. با تو نیك یا بد نتوانیم گفت. او و اشخاصی كه همراهش بودند خوردند و نوشیدند. ریوقا را دعا نموده گفتند: خواهرمان! ریوقا و كنیزانش برخاسته روی شترها سوار گشتند و دنبال آن مرد رفتند و آن غلام ریوقا را برداشت و رفت.


ییصحاق اسحاق نزدیك غروب برای راز و نیاز كردن با خدا به صحرا رفته بود. پس پوشش خویش را برداشته روی خود را پوشانید. ییصحاق اسحاق بعد از مرگ مادرش تسلی یافت. و فرزندان میدیان عِفا و عِفِر و حَنُوخ و اَویدا و اِلداعا، اینها همه فرزندان قِطورا بودند. بعد از فوت اَوراهام ابراهیم بود كه خداوند ییصحاق اسحاق پسرش را بركت نمود و ییصحاق اسحاق نزدیك «بِئِرلَحَی روُئی» ساكن شد. جان تسلیم نموده درگذشت و به درگذشتگان قوم خود پیوست. فرزندان ییشماعِل اسماعیل از «حَویلا» تا «شور» كه روبروی مصر، سمت آشور است مقیم شدند. ییشماعِل اسماعیل در جوار تمام برادرانش مقیم شد. اَوراهام ابراهیم ییصحاق اسحاق را به وجود آورد. ییصحاق اسحاق موقع گرفتن ریوقا دختر بِتوئِل اَرَمی خواهر لاوان اَرَمی اهل «پَدَن اَرام» چهل سال داشت. ییصحاق اسحاق به درگاه خداوند در حق زنش كه نازا بود استغاثه كرد، خداوند استغاثه او را اجابت كرد.


پس ریوقا زنش باردار شد. ریوقا گفت: اگر بارداری چنین است چرا من خواستار این هستم. رفت از خداوند بپرسد. بدن او تماماً پشمالو چون عبای پشمین بود اسمش را عِساو عیسو نهادند. این كودكان بزرگ شدند. عِساو عیسو مردی شكارچی ماهر، مرد صحرایی بود و یعقُوو یعقوب مردی ساده دل، چادر نشین و اهل مطالعه. از این جهت نام او عساو را اِدُوم نامید. یعقُوو یعقوب به عِساو عیسو نان و آش عدس داد. خورد و نوشید و برخاست و رفت. اسامی ذكر شده مربوط به فرزندان ییشماعِل اسماعیل است. غیر از قحطی اولیه كه در زمان اَوراهام ابراهیم بود در آن سرزمین قحطی شد. خداوند به او ظاهر شده گفت: به مصر سرازیر نشو، در آن سرزمینی كه به تو خواهم گفت سكونت گزین. ییصحاق اسحاق در آن سرزمین زراعت كرد و در آن سال صد برابر حاصل به دست آورد و خداوند بركتش داد. نظر به اینكه به او ستم كردند اسم آن چاه را عِسِق ستم گذاشت. از آنجا نقل مكان نموده چاه دیگری حفر كرد و بر سر آن نزاع نكردند اسمش را رِحُووُت وسعت گذاشت. گفت كه اكنون خداوند به ما وسعت بخشید و در آن سرزمین بارور خواهیم گشت. خداوند در آن شب به او ظاهر شده گفت من خداوند اَوراهام ابراهیم پدرت هستم.


من با تو هستم هراسان مباش. غلامان ییصحاق اسحاق آنجا چاهی كندند. گفتند: دیدیم كه واقعا خداوند با تو بود گفتیم تمنی اینكه بین ما و تو سوگند همراه با نفرین باشد و با تو پیمان ببندیم. بامدادان سحرخیزی كرده برای یكدیگر سوگند یاد كردند. در آن روز بود كه غلامان ییصحاق اسحاق آمده در مورد چاهی كه حفر كرده بودند به او اطلاع داده گفتند: آب پیدا كردیم. نظر به اینكه ییصحاق اسحاق پیر شده و دید چشمانش ضعیف گشته بود عِساو عیسو پسر بزرگش را صدا زده به او گفت: پسرم! عساو ، به وی گفت حاضرم. اكنون لطفاً وسایلت، تركش و كمانت را بردار، به صحرا بیرون رفته برای من شكار كن. عِساو برای شكار كردن و آوردن شكار به صحرا رفت. برایم شكاری آورده غذاهای لذیذی درست كن تا بخورم و قبل از درگذشتنم در پیشگاه خداوند دعایت كنم. رفت برداشته برای مادرش آورد. آنچه به من گفتی انجام دادم لطفا برخیز بنشین و از شكارم بخور تا جانت دعایم كند. ییصحاق اسحاق به پسر خود گفت: پسرم! چه شد كه به این زودی پیدا كردی؟ گفت: چون كه خداوند خالقت در برابرم قرار داد. ییصحاق اسحاق به یعقُوو یعقوب گفت: پسرم!


لطفاً جلو بیا لمست كنم آیا تو پسرم عِساو عیسو هستی یا نه؟ ۲۲. یعقُوو یعقوب به ییصحاق اسحاق پدر خود نزدیك شد. و نظر به اینكه دستانش چون دستان عِساو عیسو برادرش پرمو بود او را نشناخت. دعایش كرد. گفت پیش من بیاور تا از شكار پسرم بخورم تا جانم دعایت كند. پیش او برد و ییصحاق اسحاق خورد. شراب برایش آورد نوشید. جلو رفت و او را بوسید. با خود گفت ببین بوی پسرم چون بوی صحرایی است كه خداوند بركتش نمود. اقوام، تو را خدمت كنند و ملل در برابر تو سر تعظیم فرود آورند. آقای برادرانت باشی. فرزندان مادرت در برابر تو كرنش كنند. نفرین كنندگانت ملعون و بركت كنندگانت متبارك باشند. او هم غذاهای لذیذی درست كرده برای پدر آورد. به پدر خود گفت: پدر برخیز از شكار پسرت بخور تا جانت مرا دعا كند. ییصحاق اسحاق دچار اضطراب شدید شد. گفت: پس آنكه شكار كرده برایم آورد و قبل از آنكه تو بیایی از همه چیز خوردم و وی را دعا نمودم چه كسی بود؟ متبارك هم باشد.


مرا هم دعا كن. عِساو عیسو گفت: آیا برای این نامش را یعقُوو یعقوب گذاشت كه اینك دوبار مرا فریب داده است. عِساو گفت: آیا برای من دعایی اختصاص ندادی؟ ۳۷. ییصحاق اسحاق جواب داده به عِساو عیسو گفت: اینك او را بر تو سرور تعیین نمودم و تمام برادرانش را غلامان او قرار دادم و غله و شیره برای او تامین كردم. پس پسرم برای تو چه بكنم؟ ۳۸. عِساو عیسو به پدرش گفت: پدرم آیا همین یك دعا را داری؟ من هم هستم. مرا دعا كن. عِساو صدایش را بلند كرده گریست. و با شمشیرت زندگی كن و برادرانت را خدمت نمایی. چنین شود كه هرگاه برادرت از انجام وظایف دینی خود سر باز زند با او درخواهی افتاد و یوغش را از گردنت بازخواهی كرد. سخنان عِساو عیسو پسر بزرگ ریوقا به وی ریوقا اطلاع داده شد. تا غضب برادرت از تو برگردد و آنچه را با او كردی فراموش كند و آنگاه من كسی را فرستاده تو را از آنجا خواهم آورد.


چرا هر دوتایتان را باهم در یك روز از دست بدهم؟ ۴۶. ییصحاق اسحاق یعقُوو یعقوب را صدا زد. امر نموده به او گفت از دختران كِنَعَن کنعان زن نگیر. و قادر مطلق تو را بركت داده بارور و زیادت كند و به اقوام پرجمعیت مبدل گردی. و قادر مطلق بركت اَوراهام ابراهیم را برای ارث بردن سرزمین اقامتگاهت كه خداوند به اَوراهام ابراهیم بخشید، به تو و به نسلت بدهد. ییصحاق اسحاق یعقُوو یعقوب را فرستاد. عِساو عیسو درك كرد كه دختران كِنَعَن کنعان در نظر ییصحاق اسحاق پدرش بد هستند. عِساو عیسو نزد ییشماعِل اسماعیل رفته «مَحَلَت» دختر ییشماعِل اسماعیل پسر اَوراهام ابراهیم خواهر نِوایوت را اضافه بر زنانش برای خود به همسری گرفت. به آن محل رسیده نظر به اینكه آفتاب غروب كرد آنجا منزل نمود.


و اینك خداوند بالای آن قرار دارد خداوند گفت من خداوند خالق اَوراهام ابراهیم پدرت و خداوند ییصحاق اسحاق هستم. و اینك من با توام و در هرجا كه بروی حفظت خواهم كرد و تو را به این سرزمین باز خواهم گردانید زیرا تركت نخواهم نمود تا آنچه را كه به تو گفتم انجام دهم. ترسان شده گفت این محل چه مهیب است. یعقُوو یعقوب بامدادان سحرخیزی كرده سنگی را كه زیر سرش نهاده بود برداشت و آنرا ستون پرستشگاهی قرار داد و بر سر آن روغن ریخت. سالم باشم بپوشم،. آب به گوسفندان داده، بروید بچرانید. یعقُوو یعقوب به راحِل اطلاع داد كه خویشاوند پدرش و پسر ریوقا است راحِل دوید به پدرش خبر داد. یعقُوو یعقوب تمام این مطالب را برای لاوان تعریف كرد. لاوان به یعقُوو یعقوب گفت: آیا چون برادر من هستی باید برای من رایگان خدمت كنی؟! به من بگو اجرتت چیست؟ ۱۸. به لاوان گفت: هفت سال برای راحِل دختر كوچكت به تو خدمت خواهم نمود. یعقُوو یعقوب به خاطر راحِل هفت سال خدمت كرد و در اثر عشقش به وی این هفت سال در نظرش مثل چند روز بود.


هنگام غروب بود كه لِئا دختر خود را برداشته او را نزد وی آورد. یعقُوو یعقوب با او همخوابی كرد. صبح شد و دید كه لِئا است. یعقُوو یعقوب چنین كرد. لاوان راحِل دخترش را به ازدواج او درآورد. یعقُوو یعقوب با راحِل ازدواج كرد. لِئا باردار شد و پسری زایید. اسمش را رِئووِن گذاشت چونكه گفت كه خداوند شاهد بیچارگی من بود حالا دیگر شوهرم مرا دوست خواهد داشت. باز باردار شد. پسر زاییده گفت، اكنون نظر به اینكه خداوند دید من نامحبوبم این پسر را هم به من داد. او را شیمعُون نام گذاشت. باز باردار شد پسر زاییده گفت: اكنون نظر به اینكه سه پسر زائیدم این بار شوهرم به سوی من كشیده خواهد شد، به این جهت نامش را لِوی لاوی خواند. به این جهت نامش را یهودا گذاشت. و از زاییدن باز ایستاد. راحِل دید كه برای یعقُوو یعقوب نزاییده است به لِئا خواهرش حسد برد. خشم یعقُوو یعقوب نسبت به راحل برافروخته شده گفت: مگر من به جای خداوند هستم كه ثمرِ بطن را از تو دریغ داشت؟ ۳.


راحِل بیلها كنیز خود را برای همسری به او داد. یعقُوو یعقوب با وی همبستر شد. راحِل گفت: خداوند مرا دادرسی كرد و به حرف من گوش داد و به من پسری داد به این جهت نام او را دان گذاشت. راحِل گفت: با خواهرم مبارزات زیادی كردم و غالب شدم. نام او را نَفتالی گذاشت. لِئا دید كه از زائیدن باز ایستاده است، زیلپا كنیزش را برداشته او را به همسری به یعقُوو یعقوب داد. در روزهای درو گندم رِئووِن به صحرا رفت. شامگاه، یعقُوو یعقوب از صحرا آمد. پس وی در آن شب با او خوابید. لِئا گفت: برای اینكه كنیزم را به شوهرم دادم خداوند مزدم را داد، نامش را ییساخار گذاشت. نامش را زِوولون گذاشت. موقعی كه راحِل یوسف را زایید، یعقُوو یعقوب به لاوان گفت مرا روانه كن به محل و سرزمینم بروم. زیرا آنچه قبل از من داشتی مقدار كمی بود كه بسیار زیاد شده است. یعقُوو یعقوب گفت: چیزی به من نده. فردا روز، وقتی بیایی مزد مرا رسیدگی كنی حقانیت من نزد تو گواهی خواهد شد. این شخص یعقُوو یعقوب بسیار وسعت یافت. دارای گوسفندان زیاد، كنیزان و غلامان و شتران و خرانی شد.


خداوند به یعقُوو یعقوب گفت: به سرزمین اجداد و زادگاهت برگرد، با تو خواهم بود. پدرتان مرا گول زده و مزدم را ده مرتبه عوض كرد و خداوند به او اجازه نداد به من بدی كند. اكنون برخیز از این سرزمین بیرون برو و به سرزمین زادگاهت برگرد. پول مزد شوهر مان را خورده و باز هم خواهد خورد. یعقُوو یعقوب با آنچه كه داشت فرار نمود، برخاست از آن نهر گذشته روی خود را به سوی كوه گیلعاد نهاد. لاوان به یعقُوو یعقوب رسید. یعقُوو یعقوب در آن كوه چادر زده بود و لاوان دوستانش را در كوه گیلعاد قرار داد. لاوان به یعقُوو یعقوب گفت: چه كردی؟ اغفالم نمودی و دخترانم را چون اسیران جنگی بردی.


چرا پنهانی فرار كردی. مرا اغفال كردی. به من نگفتی تا تو را با خوشی و سرود و نواختن دایره و چنگ روانه كنم. در قدرت من است با شما بدی كنم ولی خداوند پدرتان دیشب اینطور به من گفت: مواظب خود باش كه با یعقُوو یعقوب از نیك تا بد سخن نگویی. یعقُوو یعقوب جواب داده به لاوان گفت: تو را اغفال كردم چونكه ترسیدم مبادا دخترانت را از من بگیری. در مقابل دوستانمان شناسایی كن چه چیزی پیش من است، برای خودت بردار. لاوان به چادر یعقُوو یعقوب چادر لِئا و چادر آن دو كنیز داخل شده چیزی نیافت. از چادر لِئا خارج و به چادر راحِل وارد شد. لاوان تمام آن چادر را جستجو كرد و نیافت. لاوان جستجو كرد و تِرافیم را نیافت. یعقُوو یعقوب به خشم آمد و با لاوان نزاع كرد.


صدای خود را بلند كرده به او گفت: تقصیر و خطای من چیست كه به دنبال من تاختی؟ ۳۷. نخجیر شده پیش تو نیاوردم. چهارده سال برای دو دخترانت و شش سال برای گوسفندانت تو را خدمت كردم و ده مرتبه مزد مرا عوض كردی. خداوند، بیچارگی و كار دستم را دید كه دیشب تو را نصیحت نمود. لاوان جواب داده به یعقُوو یعقوب گفت: این دختران، دختران من و این پسران پسران من هستند. آنجا روی آن تپه غذا خوردند. و همچنین میصپا یعنی محل دیدبانی. كه دخترانم را نرنجانی و سر دخترانم زنانی نگیری. كسی بین ما نیست. ببین خداوند بین من و تو شاهد است. لاوان به یعقُوو یعقوب گفت: اینك این تپه و این ستونی كه برپا داشتم بین من و تو شاهد است. این تپه و این ستون شاهد باشد كه من از این تپه به طرف تو عبور نكنم و تو از این تپه و این ستون به منظور بدی كردن به طرف من عبور نكنی. خداوند اَوراهام ابراهیم و خداوند ناحُور، خداوند پدرشان بین ما داوری كند.


یعقُوو یعقوب در آن كوه ذبح كرد و دوستانش را صدا زد تا غذا بخورند. غذا خوردند و شب را در آن كوه گذراندند. لاوان بامداد سحرخیزی كرد. لاوان راه افتاد و به مكان خود برگشت. یعقُوو یعقوب پیشاپیش خود قاصدانی به سوی عِساو عیسو برادرش به سرزمین سِعیر، صحرای اِدُوم فرستاد. به آقایم عِساو عیسو چنین بگویید: غلامت یعقُوو یعقوب چنین گفته است. نزد لاوان اقامت گزیدم و تاكنون تأخیر كردم. قاصدان نزد یعقُوو یعقوب برگشته گفتند: نزد برادرت، نزد عِساو عیسو رفتیم. یعقُوو یعقوب بسیار هراسان شده پریشان گشت. مردمی را كه همراهش بودند و گوسفندان و گاوان و شتران را دو دسته كرد. یعقُوو یعقوب گفت: ای خداوند پدرم اَوراهام ابراهیم ، و خداوند پدرم ییصحاق اسحاق ، ای خداوند كه به من گفتی به سرزمینت و به زادگاهت برگرد، با تو خوبی خواهم كرد. تمنی اینكه مرا از دست برادرم، از دست عِساو عیسو رهایی دهی، زیرا من از او هراسانم مبادا بیاید مرا و مادر را با فرزندان بكشد.


بگو مال غلامت یعقُوو یعقوب است. شاید با من رودربایستی كند. در آن شب برخاست دو زن و دو كنیز و یازده پسران خود را برداشته از گذرگاه «یبُوق» عبور نمود. یعقُوو یعقوب پرسیده گفت: تقاضا دارم نامت را بگویی. عِساو عیسو به استقبالش شتافت او را بغل كرده بر گردنش افتاد و او را بوسیده هردو گریستند. چون كه خداوند به من ارزانی داشته است و همه چیز دارم. پس او اصرار ورزید تا گرفت. گفت برای چه چه شده است كه مورد لطف آقایم واقع شدم. به این جهت آن محل را سوكُوت نام نهاد. بخش صحرایی را كه در آن چادرش را برافراشته بود از دست فرزندان «حَمُور» بزرگ خاندان «شِخِم» به یكصد قِسیطا[۱] خرید. دینا، دختری كه لِئا برای یعقُوو یعقوب زاییده بود، برای دیدن دختران آن سرزمین بیرون رفت.


شِخِم پسر حَمُور حیوی بزرگ آن سرزمین او را دید. او را برد، با او همبستر شده به او تجاوز كرد. جانش به دینا دختر یعقُوو یعقوب پیوستگی پیدا كرده، عاشق آن دختر شد و سخن دلاویز به آن دختر گفت. و یعقُوو یعقوب شنید كه شِخِم دینا دخترش را ناپاك كرده است و پسرانش با مواشی او در صحرا بودند. فرزندان یعقُوو یعقوب از مزرعه آمدند. همین كه این اشخاص شنیدند متأسف گشته خشمشان به شدت برافروخته شد. زیرا شِخِم در بین فرزندان ییسرائل اسرائیل عمل زشت انجام داد كه با دختر یعقُوو یعقوب همبستر شد و این عمل ناشایست بود. با ما ازدواج كنید دخترانتان را به ما بدهید دخترانمان را برای خودتان بگیرید. با ما ساكن شوید. این سرزمین در اختیار شماست ساكن شده در آن تجارت كنید و در آن مستقر گردید. شِخِم به پدر و به برادران او دینا گفت: باشد كه مورد لطف شما قرار گیرم پس آنچه به من بگویید خواهم داد. مهریه و بخشش بسیار زیاد برای من تعیین كنید. آنچه بگویید خواهم داد. این دختر را به من به همسری بدهید.


فرزندان یعقُوو یعقوب به شِخِم و به پدرش حَمُور كه دینا خواهرشان را ناپاك كرده بود جواب داده با تدبیر سخن گفتند. دخترهایمان را به شما داده و دخترانتان را برای خودمان خواهیم گرفت. با شما ساكن خواهیم شد و مبدل به یك قوم خواهیم گشت. روز سوم بود. آنجا برای قادری كه در موقع فرارت از جلو عِساو عیسو برادرت به تو ظاهر شد قربانگاهی بساز. كوچ كردند. ترس خداوند بر شهرهایی كه اطرافشان بود مستولی شد. فرزندان یعقُوو یعقوب را تعقیب نكردند. یعقُوو یعقوب نام آن را «اَلُون باخوت» گذاشت. خداوند به او گفت: نامت یعقُوو یعقوب است. دیگر بار نامت یعقُوو یعقوب خوانده نشود بلكه نامت ییسرائل اسرائیل خواهد بود. پس نامش را ییسرائل گذاشت. خداوند به او گفت: من قادر مطلق هستم بارور و زیاد شو. هنوز اندك مسافتی به رسیدن به اِفرات مانده بود كه راحِل زایید و هنگام زایمانش سختی كشید. ولی پدرش او را بینیامین نامید. ییسرائل موضوع را درك كرد. پسران یعقُوو یعقوب دوازده نفر بودند. پسران زیلپا كنیز لِئا: گاد و آشِر. یعقُوو یعقوب نزد ییصحاق اسحاق پدرش به «مَمرِه قِریت اَربَع» همان حِورُون كه اَوراهام ابراهیم و ییصحاق اسحاق در آن اقامت داشتند وارد شد.


ییصحاق اسحاق پیر و سالخورده، دعوت حق را لبیك گفته به درگذشتگان قوم خود پیوست. عِساو عیسو و یعقُوو یعقوب ، پسرانش او را به خاك سپردند. عِساو عیسو زنان و پسران و دختران و تمام اهل بیت و مواشی و چارپایان و دارایی خود را كه در سرزمین كِنَعَن کنعان كسب كرده بود برداشت از پیش یعقُوو یعقوب برادرش به سرزمینی دیگر رفت. رِعوئل پسر باسْمَت زن عِساو. اینها پسران عادا زن عِساوند. و اینها پسران رِعوئل هستند: نَحَت و زِرَح، شَما و میزا. اینها پسران باسْمَت زن عِساو عیسو بودند. اینها فرزندان «عادا» هستند. قبل از اینكه پادشاهی بر فرزندان ییسرائل اسرائیل سلطنت كند اینها پادشاهانی هستند كه در سرزمین اِدُوم سلطنت كردند. یوسف خوابی دید و به برادرانش اطلاع داد.


باز رویای دیگری دید. آن را برای برادرانش تعریف كرد. برای پدرش و برادرانش تعریف كرد، پدرش به او پرخاش كرد و به وی گفت: این چه خوابی است كه دیدی؟ آیا واقعاً من و مادرت و برادرانت آمده تا زمین به تو سجده خواهیم كرد؟ ۱۳. به او گفت حاضرم. یعقُوو یعقوب به او گفت: اكنون برو از سلامتی برادرانت و سلامتی گوسفندان جویا شو و برای من خبری بیاور. به شِخِم وارد شد. مردی او را یافت كه اینك در صحرا سرگردان است. به او دست درازی نكنید. نشستند غذا بخورند. بیایید او را به ییشمِعِلیم بفروشیم. در مرگ او دست نداشته باشیم زیرا برادر ما، تن ما است. برادرانش پذیرفتند. یوسف را از چاه بالا كشیده بیرون آوردند.


یوسف را به ییشمِعِلیم به بهای بیست كِسِف واحد پول فروختند. یوسف را به مصر بردند. لطفا شناسایی كن آیا پیراهن پسرت است یا نه؟ ۳۳. یعقُوو یعقوب آن را شناخته گفت پیراهن پسرم است. حیوان وحشی او را خورده است. حتما یوسف دریده شده است. تمام پسران و دخترانش[۱] برای تسلی او برخاستند. در آن وقت بود كه یهودا از پیش برادرانش سرازیر شده و به سوی مردی عَدولامی كه نامش حیرا بود رفت. آنجا یهودا دختر مرد بازرگانی را كه اسمش «شوعَ» بود، دید و با وی ازدواج نمود. با او همبستر شد. بار دیگر پسر زایید و نامش را شِلاه نهاد. موقع زایمان، او یهودا در كِزیو بود. زمان بیوگی او زیاد شد. دختر «شوعَ» زن یهودا فوت كرد. به تامار اینطور خبر داده شد. راه را به طرف وی كج كرد. گفت گرُوی چیست كه به تو بدهم؟ گفت مُهر و كمربند و عصایی كه در دستت است.


با وی نزدیكی نمود. وی از او باردار شد. یهودا بزغاله را توسط رفیق عَدولامیش فرستاد كه گروی را از دست آن زن بگیرد. لیكن پیدایش نكرد. یهودا گفت آن گروی را برای خودش بردارد مبادا ما خفیف شویم. اینك من این بزغاله را فرستادم و تو او را نیافتی. تامار عروست فاحشگی كرده است و اینك از فاحشگی هم باردار است. یهودا گفت او را بیرون بیاورید تا سوزانده شود. چون او بیرون آورده شد گروی را نزد پدرشوهرش فرستاد كه بگوید من از مردی كه اینها مال اوست باردار هستم. تامار گفت لطفا شناسایی كن این مُهر و كربند و عصا مال كیست؟ ۲۶. چونكه وی را به شِلاه پسرم ندادم و دیگر با او همخوابی نكرد. قابله دست را گرفت و نخ قرمزی بر دستش گره زد، بدین معنی كه این اول بیرون آمد.


اسمش را پِرِص گذاشت. و یوسف به مصر برده شد و پُوطیفَر مردی مصری كه خواجه سرای پَرعُوه فرعون و امیر جلادان بود او را از دست ییشمِعِلیم كه وی را به آنجا آورده بودند خریداری كرد. خداوند با یوسف بود. بركت خداوند در هرچه در خانه یا در صحرا داشت پدیدار شد. از من بزرگتر در این خانه نیست. پس چگونه من این بدی بزرگ را بكنم و در پیشگاه خداوند مرتكب خطا بشوم. زن لباس او را گرفته گفت با من همبستر شو. یوسف لباسش را در دست او رها نموده گریخت و بیرون رفت. پیش من آمد كه با من همبستر شود، فریاد بلندی برآوردم. برطبق همان مطالبی كه گفته بود با وی با شوهرش صحبت كرد. آن غلام عِبری را كه برای ما آوردی نزد من آمد كه با من شوخی كند. ارباب یوسف، او را گرفته و در زندان، جایی كه زندانیان پادشاه محبوس بودند گذاشت، یوسف آنجا در زندان ماند.


خداوند با یوسف بود و احسان خود را به او ارزانی داشت و او را در نظر رئیس زندان عزت داد. پَرعُوه فرعون بر دو خواجه سرایانش، بر رئیس آبدارها و رئیس نانواها غضب كرد. مدتی در بازداشتگاه بودند. آبدار و نانوای پادشاه مصر كه در آن زندان محبوس بودند هر دو در یك شب خواب دیدند. هر یك خواب خود را با تعبیر مخصوص آن در خواب دید. ولی تعبیرها را فراموش كردند. لطفاً برای من تعریف كنید. رئیس آبدارها خوابش را برای یوسف تعریف كرده به او گفت: اینك در خوابم دیدم درخت تاكی پیش رویم است. جام پَرعُوه فرعون در دستم بود. انگورها را گرفتم و در جام پَرعُوه فرعون فشرده و جام را بر كف دست پَرعُوه فرعون نهادم. روز سوم، زادروز پَرعُوه فرعون بود. رئیس آبدارها را به مقام آبداریش بازگردانید و او جام بر كف دست پَرعُوه فرعون نهاد. در پایان دو سال چنین اتفاق افتاد. پَرعُوه فرعون خواب دید كه اینك كنار رودخانه نیل ایستاده است. پَرعُوه فرعون بیدار گشت و این رویا بود. صبح شد. روحش مضطرب گردید. پس فرستاده تمام جادوگران مصر و تمام دانشمندانش را صدا زد. پَرعُوه فرعون بر بندگانش غضبناك گشت و مرا در بازداشتگاه زندان رئیس جلادان گذاشت، مرا و رئیس نانوایان را.


آنجا نوجوانی عِبری، غلام رئیس جلادان، با ما بود. برایش تعریف كردیم. پَرعُوه فرعون فرستاده یوسف را صدا زد، او را از زندان با شتاب بیرون آوردند. یوسف به پَرعُوه فرعون چنین جواب داد: این تعبیر از من نیست خداوند برای پَرعُوه فرعون خیر بخواهد. بیدار شدم. پس به جادوگران گفتم و كسی نیست كه مرا آگاه سازد. یوسف به پَرعُوه فرعون گفت: خواب پَرعُوه فرعون یكی است آنچه را خداوند خواهد كرد به پَرعُوه فرعون اطلاع داده است. همان حرفی است كه به پَرعُوه فرعون گفتم. خداوند هرآنچه را خواهد كرد به پَرعُوه فرعون نشان داده است. حال، پَرعُوه فرعون باید مرد فهمیده و عاقلی را درنظر گرفته او را بر سرزمین مصر بگمارد. پَرعُوه فرعون اقدام نموده مامورانی بر آن سرزمین منصوب كند تا سرزمین مصر را در هفت سال فراوانی مجهز نمایند. پَرعُوه فرعون به ملازمانش گفت: آیا مردی مانند این كه روح خداوند در او باشد خواهیم یافت؟ ۳۹. پَرعُوه فرعون به یوسف گفت: از آنجایی كه خداوند تو را از تمام این مطلب آگاه ساخته است، مرد فهمیده و دانشمندی چون تو نیست.


پَرعُوه فرعون انگشتر خود را از دست جدا نموده آن را در دست یوسف گذاشت. او را لباس كتان نازک پوشانیده طوق طلا بر گردنش نهاد. پَرعُوه فرعون او را بر تمام مصریان مسلط كرد. پَرعُوه فرعون به یوسف گفت: من پَرعُوه فرعون شاه هستم. به غیر از تو در سرزمین مصر كسی اظهار وجود نكند. از حضور پَرعُوه فرعون خارج شده تمام سرزمین مصر را سیر نمود. آذوقه اضافی حومه شهر را در داخل آن شهر قرار داد. هفت سال قحطی همانطور كه یوسف گفته بود شروع به فرا رسیدن كرد. در تمام كشورها قحطی شد. ولی در سرزمین مصر خواربار وجود داشت. قحطی تمام سطح سرزمین مصر را فراگرفت. قحطی در تمام سرزمین مصر شدت یافت. یوسف خودش بر سرزمین مصر فرمانروا بود. برادران یوسف آمده رو بر زمین به او سجده كردند[۱]. گفتند: بندگانت دوازده برادریم پسران یك مرد از سرزمین كِنَعَن کنعان و اینك كوچكترین برادر در حال حاضر نزد پدرمان است و آن یكی ناپدید شده است.


به حیات پَرعُوه فرعون قسم كه از اینجا بیرون نخواهید رفت مگر پس از آمدن كوچكترین برادرتان به اینجا. به یكدیگر گفتند: واقعاً در مورد برادرمان مجرم هستیم زیرا وقتی به ما التماس کرد عذاب جانش را دیدیم و گوش ندادیم. این عذاب از این جهت به ما رسیده است. پس چنین عمل كردند. به برادرانش گفت پولم برگردانده شده و هم اینك در خرجینم است. قلبشان تپید. نزد یعقُوو یعقوب پدرشان به سرزمین كِنَعَن کنعان رسیده، هرچه برایشان اتفاق افتاده بود برای او تعریف كردند. ما دوازده برادر فرزندان پدرمان هستیم. از ما یكی نیست و كوچكترین ما ، امروز نزد پدرمان در سرزمین كِنَعَن کنعان است.


آن مرد — آقای آن سرزمین به ما گفت به این وسیله خواهم فهمید كه راستگو هستید. كوچكترین برادرتان را نزد من بیاورید تا بدانم كه شما جاسوس نیستید و راستگو هستید. برادرتان را به شما خواهم داد و با این سرزمین داد و ستد كنید. یوسف نیست. شیمعُون نیست. رِئووِن به پدرش چنین گفت: اگر او بینیامین را نزد تو نیاوردم دو پسر مرا بكش. یعقُوو یعقوب گفت: پسرم با شما نخواهد آمد. یهودا به او چنین گفت. آن مرد جدا به ما اخطار نمود كه روی مرا نخواهید دید مگراینكه برادرتان همراهتان باشد. ییسرائل اسرائیل گفت: چرا به من بدی كردید و به آن مرد اطلاع دادید باز هم برادری دارید؟ ۷. یهودا به ییسرائل اسرائیل پدرش گفت: لطفاً این نوجوان را همراه من بفرست تا برخاسته برویم و هم ما و هم تو و اطفالمان زنده مانده، نمیریم. من مسئول او خواهم بود او را از من مطالبه كن. اگر نزدت نیاوردمش و در حضورت وانداشتم برای همیشه در مقابل تو خطاكرده باشم. آن مردها این هدیه را برداشتند و پول دوبرابر، و بینیامین را در اختیار گرفته برخاستند و به مصر رفتند و به حضور یوسف رسیدند.


یوسف بینیامین را همراه آنان دید. پولتان به من رسید. به خرانشان هم علوفه داد. پس عجله نمود به اتاقی رفته آنجا گریست. آن اشخاص به یكدیگر خیره شدند. با او نوشیده مست شدند. ناظر طبق دستوری كه یوسف داده بود عمل كرد. آنچه عمل نمودید بد بود. گفت حالا هم طبق سخنان شما باشد. كسی كه جام نزد وی یافته گردد برای من غلام شده و شما مبرا خواهید بود. وی هنوز آنجا بود. اینك هم ما و هم كسی كه جام نزدش پیدا شده است غلامان آقایم هستیم. گفت حاشا از من كه چنین كاری بكنم. كسی كه جام در اختیار پیدا شده است غلام من خواهد بود و شما به سلامت نزد پدرتان عزیمت نمابید.


یهودا به او نزدیك شده گفت: ای آقا اكنون اجازه بده غلامت به گوش آقای خود سخن گوید و خشمت بر غلامت افروخته نگردد زیرا تو چون پَرعُوه فرعون هستی. به آقایم گفتیم: پدر پیری داریم. اگر این را هم از پیش رویم ببرید و برایش خطری روی دهد مرا با موی سپید و افسردگی به گور خواهید فرستاد. و حال به مجردی كه نزد غلامت، پدرم برسم و آن نوجوان همراه ما نباشد، چون جانش به جان وی گره خورده است،. نظر به اینكه غلامت در مورد این نوجوان نزد پدرم اینطور تعهد سپرده است «كه اگر او را نزد تو بازنگردانم در برابر پدرم خطاكار بمانم» یوسف نتوانست در حضور تمام اشخاصی كه نزد او ایستاده بودند خودداری كند. یوسف به برادرانش گفت: من یوسف هستم آیا هنوز پدرم زنده است؟ برادرانش نتوانستند جوابش را بدهند زیرا در حضورش پریشان شدند. یوسف به برادرانش گفت: لطفاً به من نزدیك شوید. پیش آمدند. گفت: من یوسف برادر شما هستم كه مرا به مصریان فروختید. و اكنون تاسف نخورید و مشوش نشوید كه مرا به اینجا فروختید، زیرا خداوند مرا قبل از شما برای ابقای حیات فرستاده است.


زیرا اینك دو سال است در این سرزمین قحطی است و باز پنج سال دیگر هم شخم و درو نخواهد بود. خداوند مرا قبل از شما فرستاده است تا در این سرزمین بقایایی از شما بماند و با یك نجات بزرگ به شما زندگی بخشد. عجله كرده نزد پدرم عزیمت كنید و به او بگویید پسرت یوسف چنین گفته است: خداوند مرا بر تمام مصریان آقا و در تمام سرزمین مصر فرمانروا ساخته است، درنگ نکن. پیش من بیا. در سرزمین گُوشِن ساكن شده نزدیك من باش. تمام احترام مرا در مصر و آنچه را كه دیدید به پدرم اطلاع دهید و عجله نموده پدرم را به اینجا بیاورید. در نظر پَرعُوه فرعون و در نظر غلامانش خوش آمد. پَرعُوه فرعون به یوسف گفت: به برادرانت بگو این كار را بكنید: چارپایانتان را بار كنید و عزیمت نموده به سرزمین كِنَعَن کنعان بروید. تو چنین دستور دادی. این كار را بكنید. به تمامشان، به هریك، دو دست لباس و به بینیامین سیصد كِسِف واحد پول و پنج دست لباس داد. تمام سخنان یوسف را به او گفتند. پس روح نبوت یعقُوو یعقوب پدرشان زنده شد.


ییسرائل اسرائیل گفت: كافی است، پسرم یوسف هنوز زنده است قبل از اینك بمیرم، بروم و او را ببینم. ییسرائل اسرائیل با هرچه داشت كوچ كرده به بِئِرشِوَع رفت. خداوند در رویای شب به ییسرائل اسرائیل گفت: یعقُوو! گفت: من همان قادر، خداوند پدرت هستم. از رفتن به مصر نترس زیرا آنجا به قوم بزرگی مبدلت خواهم كرد. مواشی و ثروتشان را كه در سرزمین كِنَعَن کنعان به دست آورده بودند برداشته، یعقُوو یعقوب و تمام نسلش همراهش به مصر آمدند. فرزندانش، فرزندان فرزندانش با او، دختران و دختران پسرانش و تمام نسلش را با خود به مصر آورد. و پسران یهودا: عِر و اوُنان و شِلاه و پِرِص و زِرَح. عِر و اوُنان در سرزمین كِنَعَن کنعان فوت نمودند پسران پِرِص: حَصُرون و حامول. تمام پسران و دخترانش سی و سه نفر. و پسران بینیامین : بِلَع، بِخِر و اَشبِل و گِراء و نَعَمان، اِحی و رُوش، موییم وحوپیم و آرد. جمعاً هفت نفر. تمام افرادی كه با یعقُوو یعقوب به مصر آمدند پدیدآمدگان نسل وی غیر از زنان پسران یعقُوو یعقوب جمعا شصت و شش نفر. تمام افراد خاندان یعقُوو یعقوب كه به مصر آمدند هفتاد نفر.


یعقُوو یعقوب یهودا را پیشاپیش خودش به منظور راهنمایی نمودن به سوی گُوشِن نزد یوسف فرستاد. پس به سرزمین گُوشِن آمدند. یوسف كالسكه خود را بست و به استقبال ییسرائل اسرائیل پدر خود به گُوشِن عزیمت نمود به او ظاهر شد، یوسف به گردن او افتاد و مدتی بر گردن او گریه كرد. در سرزمین گُوشِن كه دور از محیط مصریان است ساكن خواهید شد. یوسف آمده به پَرعُوه فرعون اطلاع داد. سرزمین مصر مقابل روی تو است. پدر و برادرانت را در بهترین مكان این سرزمین مسكن بده. یوسف پدر خود یعقُوو یعقوب را آورده او را به حضور پَرعُوه فرعون معرفی كرد. نظر به اینكه قحطی شدید بود، در هیچ جای آن سرزمین خواربار نبود. در سرزمین مصر و در سرزمین كِنَعَن کنعان پول تمام شد. تمام مصریان نزد یوسف آمده گفتند به ما خواربار بده. چرا برای اینكه پول ما تمام شده است در برابرت بمیریم؟ ۱۶.


مواشیشان را نزد یوسف آوردند. آن سال به پایان رسید. در حضور آقایم غیر از جسم ما و زمینمان چیزی باقی نمانده است. چرا در مقابل چشمانت هم ما و هم زمین ما نابود شویم. ما و زمینمان را در ازای خواربار بخر، ما و زمینمان غلامان پَرعُوه فرعون شویم. بذر بده تا زمین بایر نماند و زنده بمانیم و نمیریم. یوسف تمام زمین زراعی مصر را برای پَرعُوه فرعون خرید. پس آن سرزمین از آن پَرعُوه فرعون شد. فقط زمین زراعی كاهنان را نخرید. به همین جهت زمینشان را نفروختند. یوسف به آن قوم گفت: اینك امروز شما و زمینتان را برای پَرعُوه فرعون خریدم. این بذر برای شما باشد تا زمین را زراعت كنید. گفتند: ما را احیا نمودی كاش در نظر آقایم آبرو یابیم تا غلامان پَرعُوه فرعون بمانیم. فقط زمین كشاورزی كاهنان بود كه بطور استثنایی مال پَرعُوه فرعون نشد. قوم ییسرائل اسرائیل در خاك مصر در سرزمین گُوشِن ساكن شد و بسیار بارور گشته و مالك آن شدند. یعقُوو یعقوب هفده سال در مصر زندگی كرد. هنگام مرگ ییسرائل اسرائیل فرا رسید. پسرش یوسف را صدا زده به او گفت اگر در نظرت آبرو یافتم لطفاً دستت را زیر رانم بگذار كه با من با احسان و حقیقت رفتار كنی.


لطفاً مرا در مصر به خاك مسپار. در جوار پدرانم خواهم خوابید. یوسف گفت: من چون سخنت عمل خواهم نمود. گفت: برای من سوگند یاد كن. برایش سوگند یاد كرد. پس دو پسرش مِنَشه و اِفْرَییم را با خود برداشت. ییسرائل اسرائیل به خود نیرو داده روی تختخواب نشست. یعقُوو یعقوب به یوسف گفت: قادر مطلق در لوز در سرزمین كِنَعَن کنعان به من ظاهر شده مرا بركت نمود. این سرزمین را بعد از تو به نسلت به ملكیت ابدی خواهم داد[۱]. اِفْرَییم و مِنَشه برای من مانند رِئووِن و شیمعُون خواهند بود. یوسف هر دو را گرفته اِفْرَییم را سمت راست خود و سمت چپ ییسرائل اسرائیل و مِنَشِه را سمت چپ خود و سمت راست ییسرائل اسرائیل جلو او برد. ییسرائل اسرائیل دست راستش را دراز كرده روی سر اِفْرَییم كه كوچكتر بود گذاشت و دست چپش را روی سر مِنَشِه.


دست پدر را گرفت تا آن را از روی سر اِفْرَییم بر سر مِنَشِه برگرداند. دست راستت را روی سر او بگذار. پدرش امتناع ورزیده گفت: دانستم پسرم دانستم، او هم به قومی مبدل گشته و بزرگ هم خواهد شد و اما برادر كوچكترش از او بزرگتر خواهد شد و نسلش پرجمعیت خواهد بود. در آن روز ایشان را اینطور دعا نموده گفت: هر ییسرائلی فرزندانش را به این مضمون دعا كرده بگوید: «خداوند تو را مانند اِفْرَییم و مِنَشِه قرار دهد». پس اِفْرَییم را بر مِنَشِه مقدم كرد. و من آنچه را از دست اِمُوری با تدبیر و شجاعت گرفتم یك سهم علاوه بر سهم هریك از برادرانت به تو دادم. فرزندان یعقُوو یعقوب جمع شده بشنوید، به ییسرائل اسرائیل پدرتان گوش بدهید. از نظر مقام برتری و از نظر قدرت برتر. چون شتابان مانند آب بر سر خوابگاه پدرت رفتی برتری نخواهی داشت.


پس رختخواب مرا كه امتیاز داشت خوار كردی[۱]. Search icon An illustration of a magnifying glass. User icon An illustration of a person's head and chest. Sign up Log in. Web icon An illustration of a computer application window Wayback Machine Texts icon An illustration of an open book. Books Video icon An illustration of two cells of a film strip. Video Audio icon An illustration of an audio speaker. Audio Software icon An illustration of a 3. Software Images icon An illustration of two photographs. Images Donate icon An illustration of a heart shape Donate Ellipses icon An illustration of text ellipses. Internet Archive Audio Live Music Archive Librivox Free Audio. Featured All Audio This Just In Grateful Dead Netlabels Old Time Radio 78 RPMs and Cylinder Recordings. Metropolitan Museum Cleveland Museum of Art. Featured All Images This Just In Flickr Commons Occupy Wall Street Flickr Cover Art USGS Maps. Top NASA Images Solar System Collection Ames Research Center.


Internet Arcade Console Living Room. Featured All Software This Just In Old School Emulation MS-DOS Games Historical Software Classic PC Games Software Library. Top Kodi Archive and Support File Vintage Software APK MS-DOS CD-ROM Software CD-ROM Software Library Software Sites Tucows Software Library Shareware CD-ROMs Software Capsules Compilation CD-ROM Images ZX Spectrum DOOM Level CD. Books to Borrow Open Library. Featured All Books All Texts This Just In Smithsonian Libraries FEDLINK US Genealogy Lincoln Collection. Top American Libraries Canadian Libraries Universal Library Project Gutenberg Children's Library Biodiversity Heritage Library Books by Language Additional Collections. Featured All Video This Just In Prelinger Archives Democracy Now!


Occupy Wall Street TV NSA Clip Library. Search the Wayback Machine Search icon An illustration of a magnifying glass.



کافه کتاب. پیشنهاد کافه کتاب: دانلود انجیل عهد جدید. کتاب تورات کتاب مقدس یهودیان است. درواقع این بخش اتورات، بنیان اساطیر و باورهای یهودی است. این سی و نه بخش دربردارنده داستان زندگی پیامبران و به نوعی شاکله اصلی تاریخ و سرگذشت یهودیان است. بنگرید به: دانلود کتاب تلمود. بنگرید به: دانلود کتاب مقدس. برای دانلود این کتاب، ابتدا باید عضو سایت بشوید. برای عضویت، اینجا را کلیک کنید. لطفا برای بقای سایت، ما را یاری دهید:. با توجه به عناوین کتب مجموعه ارزشمندی است لیکن بنده به کتابهای مرتبط با ادیان علاقه مند هستم. میشه لطف کنید و متنی کامل از کتاب های تورات و انجیل و زبور رو برام میل کنید. و در صورت امکان کتاب های خوب دیگه ای که سراغ دارید.


شوربختانه به دلیل ترافیک سنگین کاری و کمبود زمان، امکان فرستادن کتب ازطریق ایمیل مقدور نیست. اما شما به راحتی میتوانید هر سه کتاب انجیل؛ تورات و زبور را از بخش "کتابهای مقدس ادیان" دانلود کنید. برای دانلود نیز بر روی کلید "بفرمایید" کلیک کرده و در پنجره ای که باز میشود بر روی "دانلود" کلید کنید. Sitemap RSS Atom Books P DF App. شاهنامه فردوسی مثنوی معنوی دیوان حافظ گلستان سعدی. Copyright © ~ Design By: Book Cafe. ارسال کتاب. درخواست کتاب درخواست کتاب 1. حمایت مالی. صفحه اینستاگرام. کانال تلگرام. پیشنهاد کافه کتاب: دانلود انجیل عهد جدید معرفی کتاب عهد عتیق تورات کتاب تورات کتاب مقدس یهودیان است. دانلود برای دانلود این کتاب، ابتدا باید عضو سایت بشوید.


لطفا برای بقای سایت، ما را یاری دهید: واریز کمک نقدی. گروه تبادل کتاب. کانال دانلود کتاب. نسیم عزیزی:. جمال بیک:. کامران نژادمری:. قوانین و مقررات. تماس با ما. پشتیبانی آنلاین پشتیبانی در واتساپ پشتیبانی در تلگرام ایمیل به پشتیبانی.



گیاهان تورات,نوشته‌های تازه

Webاعتقاد به مصونیت تورات از تحریف، جزء اصول 13 گانه ایمانی یهودیان است. برخلاف این عقیده، افراد زیادی معتقدند تورات دستخوش تحریف واقع گردیده و در این باره دلایل متعددی در طول تاریخ ارائه شده است Webگیاهان تورات. گیاهان تورات. گیاهان تورات. گیاهان تورات. Bahram Grami. Read Article Download Free PDF. Read Article Download Free PDF WebSep 15,  · قورئانی پیرۆزو تورات و ئینجیل و زانست. Addeddate. Identifier. abuarialkurdy_gmail__ Identifier-ark. ark://t16m9fx9c. Ocr ... read more



شام گشت و بامداد شد، مقیاس یك روز. We're fighting for the future of our library in court. او را پیش خود به كشتی آورد. Top Kodi Archive and Support File Vintage Software APK MS-DOS CD-ROM Software CD-ROM Software Library Software Sites Tucows Software Library Shareware CD-ROMs Software Capsules Compilation CD-ROM Images ZX Spectrum DOOM Level CD. هركه خون آدمی را بریزد خونش به وسیله آدم ریخته شود. بنابراین در طول تاریخ هیچ کدام از اسباط نمی توانستند تغییراتی بر روی نسخه خود بدهند.



سلام, خواهش دوست عزیز متاسفانه اطلاعات چندانی ما نسبت به این کتاب نداریم ما را هم در تلگرام دنبال کنید. Fix PDF files with our Repair tool. تمام افراد خاندان یعقُوو یعقوب كه به مصر آمدند هفتاد نفر. تورات pdf به پَرعُوه فرعون چنین جواب داد: این تعبیر از من نیست خداوند برای پَرعُوه فرعون خیر بخواهد. ترس خداوند بر شهرهایی كه اطرافشان بود مستولی شد, تورات pdf.

ليست هناك تعليقات:

إرسال تعليق

المشاركات الشائعة

إجمالي مرات مشاهدة الصفحة